در اتاق 2 تا 3 ساله ها, کودکی دور اتاق می چرخید و به هر سبدی می رسید اسباب بازی های درون آن را به اطراف پرت می کرد. 

مربی پیش پسرک رفت. آدم کوچولویی که تازه به زمین خورده بود رو دو دستی و با مراقبت بلند کرد که مبادا آدم کوچولو آسیبی دیده باشه.

- می دونی خونه اش کجاست؟

پسرک کمی مکث کرد. به دور و بر اتاق نگاهی انداخت. بعد با شوق دوید و از طبقه بندی کنار دیوار قطعه ی چوبی ای که خونه رو تداعی می کرد آورد. 

همین طور که با هم داشتند به محل زندگی اون آدمک، حیاط سبز و درخت و ماشین و . اضافه می کردن چند تا دیگه از بچه ها هم که فهمیدن ماجرا از چه قراره اومدن و دسته جمعی مشغول سر و سامون دادن به حال و اوضاع آدمک و محل زندگیش شدن. آن اسباب بازی ها (قطعه ی چوبی, پارچه ی سبز, گاو و اسب و مرغ پنبه ای, کامیون و ماشین و . ) که تا چند لحظه پیش همه به یک چشم بودن و نقش زمین, الان هر کدوم کاره ای شده بودن, معنی گرفته بودن. 

 

***

 

بچه های زیادی تازه به کودکستان آمده اند. دو تا از پسرهای اتاق دلتنگ پدر و مادرند و از مربی جدا نمی شوند و با بچه های دیگر نمی جوشند.

آن طرف تر دخترکی برای گرفتن عروسکی از دیگری به گریه افتاده. مربی و دو پسرک پیش او می روند. دخترک اصلا در حالی نیست که بشود با 

گفتگو دنبال راه حل یا نوبتی بود. دیگری هم که عروسک را رها نمی کند و صدای گریه ی دخترک بلندتر می شود. 

مربی که تلاش هایش برای دلداری کودک و آرام کردن اوضاع بی نتیجه مانده خیالی به سرش می زند. می گوید: بچه ها! درست می شنوم؟ این نوزاد هست که داره گریه می کنه؟ نگاه کنین! انگار باید پوشکش رو عوض کنیم. هر چهار کودک توجهشان به مربی جلب می شود که دارد پوشک تمیزی می آورد و همان طور که بچه ها تجربه اش کرده بودند, پوشک عروسک نوزاد را عوض می کند و او را در آغوش می گیرد. چون احتمال گرسنگی عروسک می رود هر چهار کودک به دنبال خوراکی سراغ گوشه ی آشپزخانه ی اتاق می روند. هر کس چیزی می آورد و به روش خود به نوزاد می خوراند.

مدتی است که بچه ها مشغول رسیدگی به آن عروسک و عروسک های دیگر هستند. پوشک عروسک ها بارها و بارها عوض شده و یک عالمه غذا خورده اند.

داستانی در این گوشه ی اتاق به راه افتاده.

 

***

 

کودکان در بازی به دنبال قصه ای هستند. تا وقتی قصه ای نباشد که اسباب بازی ها در آن جا بگیرند بچه ها سردرگم می چرخند و حوصله شان سر می رود. داستان ها را از زندگی واقعی و از محیط اطراف, از انواع خوراک دیداری و شنیداری و درک کردنی برمی گیرند و در آن به بازی مشغول می شوند. 

من هم به دنبال قصه ام. داستان و داستان هایی که ارتباطم با اجزاء این جهان, با زندگی را پیش رویم تصویر کند. که چیزهای جدا جدای اطرافم را به هم و به من وصل کند. 

 

***

 

- قصه های من پیرامون زندگی چه هستند؟ چه قصه هایی به زندگی من رنگ داده اند؟

- چه قصه هایی در زندگی فرزندانمان جریان دارند و آنها را به زندگی وصل کرده اند؟

 

- قصه ها از کجاها می آیند؟

 

 

قصه ها

  ,ها ,قصه ,ی ,بچه ,اتاق ,بچه ها ,    ,به دنبال ,  *** ,***  

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

setarehsoheylpc مدرسهٔ شاد سلامی از ته دل toptrick استلا مد فروشگاه فایل پلیس+10 j1 6in6 چرت و پرت